اولمايان كيمسه لر ، و ياغيش


اولمايان كيمسه لر ، و ياغيش 

شعر آذري آذربايجان خودمان

(صالح عطايي)

هانسي يولدور

هارا گئدير

سوروشوروقگئده ـ گئده

سن آينانين سينيلارين يوك ائله دين اؤزون اوچون

بيلميريم ده نييه سيني دئيرسن

بلكه اَللريم بُوش قالماسين ،‌داريخماسين

ايندي حيات يادا اؤلوم قاباغي

اولمايان كميسه لرين سسي واردير آرادا

:«اوميدلي يا اوميدسيزده نه دئمك

هاچاندبرگي اونوتموشوق هربيريني.»

***

ويئنه ده

هانسي يولدور

هارا گئدير

سوروشوروق گئده ـ گئده

سن اَللرين يارالانيب

قول ـ قانادين يارالانيب

ايسته ميرم دئيَمده كي آينا اَنجاق قيريليب

آختاريرام آديني تاپام

و سن اولمايان بير ياغيشا ايسلانيرسان

يارالارين تله سيكلي بيتيشير

ترجمه:

كدام راه است

به كجا مي رود

مي رويم و مي پرسيم

تو تكه هاي شكستۀ آينه را بارخودت كردي

و مي گويي ، كه خودم هم نمي دانم چرا

شايد، فقط براي خالي نماندن دست هايم

                                      دلتنگ نبودن دست هايم

گيرم كه انتهاي اين راه

                        زندگي باشد

                               يا مرگ

و صداي كساني كه ديگر نيستند

                                   در اين ميان است

:«اميدوار يا نااميد چه مي توان گفت

هردو را ، مدت هاست فراموش كرده ام.»

و باز

كدام راه است

به كجا مي رود

مي رويم و مي پرسيم

تو دست هايت زخمي شده

پرو بالت زخمي شده

و نيز نمي خواهم بگويم كه ديگر آينه شكسته است

مي گردم تا نامت را پيدا كنم

و تو خيس مي شوي

                         از باراني كه نيست

زخم هايت

با عجله به هم مي آيند

***

جي له موئه

شعر تالشي

(اعظم جمالي)

شال برَ كيله كو

زوزه ويرنَج

كرَقوقو

وينال

خو پارييه برزي كا

مرَكييه جلَمواَ

ويندره ؟

ترجمه:

شغال در ميان خار بوته ها

زوزه مي كشد

جغد مي آوازد

رد پاي خوك در ميان شاليزار

چمپاتمه ي گنجشگ را

ديده اي؟

«القصه»

(محمدجواد خردمند)

آن روز صبح ، مثل اين كه خروس خواب نما شده باشد ، زودتر از هميشه بيدار شد. بال هايش را به هم زد و قوقولي قوقو كرد. چند قدم جلو رفت و با احتياط به حياط نگاه كرد.

بله ، باز مرغش نبود.

نگاهي به سيخك هاي پايش كرد و گفت :

«مگر دستم به روباه نرسد.»

اين اتفاق افتاده بود ولي خروس هنوز نمي خواست باور كند كه دوباره مرغ را دوست دارد. مخصوصاً وقتي چاق تر مي شد. دوسه باري با عصبانيت  نوك به زمين زد و به روباه ناسزا گفت . وقتي ديد فايده اي ندارد و اين كارها براي او مرغ نمي شود . تصميم گرفت نامه اي به گرگ بنويسد و از روباه شكايت كند . اگر نتيجه نگرفت شخصاً خدمت شير برود و براي هميشه اين مشكل را حل كند . پس نامه اي بدين مضمون براي گرگ نوشت:

«عالي جناب گرگ . سلامتي شما را از درگاه ايزد متعال خواهانم ، روباه حيله گر و... امضاء خروس»

وقتي نامه به دست گرگ رسيد ،روباه كنار او چرت مي زد . گرگ نامه را به روباه داد و گفت :«با صداي بلند بخوان.» و خودش سرو دستي تكان داد و شروع به قدم زدن كرد.

روباه نامه را با آب و تاب خواند و تعجب كرد و گفت :« عرض نكردم ،‌خداوند هيچ كس را بدون روزي نمي گذارد. اين هم شام امشب عاليجناب!»

نتيجه: بزرگترين اشتباه خروس اين بود كه از دست روباه به گرگ شكايت كرد.

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: